روزهام پرشده وشلوغ ظاهرآهیچ اتفاقی نیفتاده ومنم همون آدم سابقم
امانمیدونم شب که میشه چراهمه چی عوض میشه ؟
اونموقعی که موهاموشونه میکنم وکٍرٍم مخصوص شب روکه دکترپوستم داده به صورتم میزنم واون لباس خواب خوشگلمومیپوشم ومیرم تورختخواب که بخوابم تانگاهم به سقف می افته یهوکلی شکل درهم وبرهم جمع میشن جلوچشمم ومیچرخن ومیگردن ووقتی به خودم میام میبینم تصویرش روسقف اتاق افتاده که داره نگاهم میکنه باهمون جذبه ونگاه مردونه اش اونوقته که دلم میخوادآغوشش روبرام بازکنه وبازوهای بزرگ و عضلانی اش رو دوربدنم بپیچه ومنومحکم به سینه اش بچسبونه وصورتم گم بشه لای موهای مشکی وقهوه ای وخاکستری سینه اش ومست بشم ازعطرتنش.
آره اونقدرازخیالش مست وپاتیل میشم که یهو که به خودم میام میبینم چندساعته تورختخوابم اماهنوزخوابم نبرده اونوقته که ازجام بلندمیشم میرم پشت پنجره وبه ماشینهای توخیابون خیره میشم ودنبال ماشین اون میگردم نمیدونم چراامادلم میخواد فکرکنم اونم مثل من بی خوابی به سرش زده وطبق عادت سوارماشین شده وبی هوا سرازخیابون ومحله وجلوی خونه مادرآورده.وقتی ناامیدمیشم نگاهم رومیندازم به ماه که هرشب کامل شدنش روبیشترازشب قبل به رخم میکشه ویادم میاره که چندروزه ندیدمش.انگارتواین شبهاماه شده کاسه صبرمن که هر شب لبریزولبریزترمیشه تاببینم کی سرریزمیشه ازندیدنش.
فقط ماه میدونه که چقدر دلم براش تنگ شده
دیگه ماه با اینهمه سابقهش یاد گرفته که لبریز نشه. فقط کامل میشه و باز از اول خالی میشه که دوباره پر و کامل بشه.
این سنت حیاته.