تردیدزنانه

نمیدونم چم شده!به قول معروف ؛همه چی آرومه؛تو هم که گفتی ازاولین باری که منودیدی ته دلت گفتی این زن زندگیمه وبه قول خودت کارهایی روکردی که تاحالاتوعمرت واسه هیچ دختری نکردی یعنی به خاطرمن التماس کردی اومدی خواستگاری دست ردبه سینه همه عشاقت زدی وهنوزهم محکم میگی فقط بامن ازدواج میکنی وباوجودهمه بی محلیهاولوس بازیهام فقط منومیخوای وبس چندروزقبل هم قرارگذاشتی تاباخانواده هاحرف بزنی که اعلام کنی تصمیم قطعی واسه ازدواج بامن داری فقط الان درگیرمشکلات کاری شدی ودلیل تعللت هم همینه که میخوای تامسائل کاری حل نشده منودرگیرنکنی . 

همه اینهاروگفتی امابازباهمه این حرفهاته دلم راضی نیستم کاش اون موقع که دستشویی بودی اس ام اس دوست دخترقبلیت نمی اومدومن روی فضولی زنانه نمیخوندم و نمیفهمیدم هنوزهم باهاشون درارتباطی!

موجودات عجیب

چندروزدیوانه واردورخودم چرخیدم هرچه سعی کردم صبورباشم وبی تفاوت. نشدکه نشد.به بهانه کارمیرفت خارج ازشهر شبهاهم به خانه برنمیگشت وقتی زنگ میزدم یاجواب نمیدادیابه دلیل مشغله کاری زودقطع میکردبعضی وقتهاهم گوشی رومیدادبه همکاراودوستاش تاجواب منوبدن(که واقعآحرکت زشتی بود!)یامیگفت الان بهت زنگ میزنم اماساعتهامیگذشت وخبری نمیشد.پیغامهاروهم یابی جواب میگذاشت یاجواب سربالامیداد.هزارتافکرحسابی وناحسابی توسرم میچرخیدچندبارپیغام فرستادم که اگه منونمیخوای بگواین اداهاچیه؟جواب میدادکه حرف بیخودچرامیزنی! ازهرراهی که فکرکنین عمل کردم خودمو زدم به نفهمی.گریه کردم.محبت کردم.تهدیدکردم که میرم.گفتم درکش میکنم اگه به هرعلتی این رابطه رونمیخوادمزاحمش نمیشم.سکوت کردم.بی محلی کردم.خودموسرگرم وگرفتارنشون دادم.کاری کردم وجدان دردبگیره و....اماهیچ کدوم جواب نداد دیگه این آخریهااصلآجواب تلفن رونمیداد

تااینکه امروزعصری یه پیغام دادم که اگه هدفش تنبیه من بوده موفق شده بهترازاین نمیشد واینکه من هیچوقت جنگی باهاش نداشتم واگه اشتباهی هم مرتکب شدم عمدی نبوده وعذرخواهی کردم 

بلافاصله بهم زنگ زدوگفت به دلیل مشغله کاری نتونسته به حرفهام گوش کنه. آخرهفته میاددنبالم تاباهم باشیم وصحبت کنیم!!!  

بعدآقایون ادعامیکنن ماخانومهاعجیب وغیرقابل پیش بینی هستیم

بازی

ظاهرآبزرگ شدی اماهنوزدلت بازی میخواد !  

خب

من بازیهامووقتی بچه بودم کردم الانم دنبال همبازی نیستم دنبال همراه زندگیمم  

هستی؟!؟

معجزات زنانه

تاشروع به صحبت کردیم دوباره ایرادگرفتنهاوغرزدنهاوسروصداکردنهاش شروع شد.باخودم گفتم بیکاربودی دختر! دوهفته راحت بودی هابازخودت روانداختی تودردسر.بعدبه خودم گفتم؛نه راحت نبودم دلم واسش تنگ شده بودحتی واسه همین دیونه بازیهاش وشلوغ کردنهاش. 

درست یادم نیست چی گفتم وچیکارکردم فقط بعدازچنددقیقه یه غول وحشی وعصبانی وبددهن تبدیل شدبه یه موش آروم وساکت ومهربون.به نظرمن اینهاهمش معجزاتی هست که مازنهابلفطره درون خودمون داریم فقط بایدیادبگیریم کی وکجاوچطورازشون استفاده کنیم  

 

گفت سرکارراحت نمیتونه حرف بزنه قراره رسیدخونه بهم زنگ بزنه